آبستن بودن. حامل بودن: گران بود و اندر شکم بچه داشت همی از گرانی بسختی گذاشت. فردوسی. ، گران بودن بیمار کنایه از مشرف بودن بیماربر مرگ. (آنندراج). کنایه از اشتداد بیماری که بیم مرگ در آن باشد. (مجموعۀ مترادفات ص 71) : پروانه تا دم صبح مشکل که زنده ماند بیدار باش ای شمع بیمار ما گران است. نصرت (از آنندراج)
آبستن بودن. حامل بودن: گران بود و اندر شکم بچه داشت همی از گرانی بسختی گذاشت. فردوسی. ، گران بودن بیمار کنایه از مشرف بودن بیماربر مرگ. (آنندراج). کنایه از اشتداد بیماری که بیم مرگ در آن باشد. (مجموعۀ مترادفات ص 71) : پروانه تا دم صبح مشکل که زنده ماند بیدار باش ای شمع بیمار ما گران است. نصرت (از آنندراج)
مردمی را گویند که گوش ایشان سنگین باشد، یعنی دیر بشنود و کر را نیز گویند چه گران گوشی به معنی کری آمده است. (برهان). کر. اطروش. موقور. (مهذب الاسماء) : گران گوشی به قزوینی گفت: شنیدم زن کرده ای. گفت: سبحان اﷲ تو که چیزی نشنوی این خبر از کجا شنیدی. (از منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 163). اگر راحت بخواهی در همه حال بشو هر جا گران گوش و زبان لال. میر نظمی (از شعوری ص 310)
مردمی را گویند که گوش ایشان سنگین باشد، یعنی دیر بشنود و کر را نیز گویند چه گران گوشی به معنی کری آمده است. (برهان). کر. اطروش. موقور. (مهذب الاسماء) : گران گوشی به قزوینی گفت: شنیدم زن کرده ای. گفت: سبحان اﷲ تو که چیزی نشنوی این خبر از کجا شنیدی. (از منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 163). اگر راحت بخواهی در همه حال بشو هر جا گران گوش و زبان لال. میر نظمی (از شعوری ص 310)
کنایه از کسی است که کارها را بسیار دیر و به تأنی و درنگ کند. (برهان). کسی که کارها را بدیر کند و این مقابل سبک دست است. (آنندراج) : مهترند آنچه زآن گران دستند کهترند آنچه زآن سبکپایند. مسعودسعد. تو نکوتر کسی ایرا که سبک دست تری خیز و برهان ز گران دستی اغیار مرا. خاقانی
کنایه از کسی است که کارها را بسیار دیر و به تأنی و درنگ کند. (برهان). کسی که کارها را بدیر کند و این مقابل سبک دست است. (آنندراج) : مهترند آنچه زآن گران دستند کهترند آنچه زآن سبکپایند. مسعودسعد. تو نکوتر کسی ایرا که سبک دست تری خیز و برهان ز گران دستی اغیار مرا. خاقانی
از جبال آلاداغ در حدود بجنورد سرچشمه گرفته به سمت مغرب جاری است و شعبات متعددی مانند جاجرم و پشت بسطام ضمیمه آن گردیده با پیچ و خم زیادی از کوه ها گذشته و از صحرای کوکلان و شهر قدیم گرگان و دشت ترکمن و شمال استرآباد میگذرد و دو شعبه شده یکی در خواجه نفس و دیگری در جنوب آن وارد خلیج استراباد میشود. شعبات مهم آن عبارت است از: رودمزدین که از جاجرم سرچشمه گرفته چمن کالپوش را مشروب میکند و رود کارولی به آن متصل گردیده در مشرق شهر گرگان به رود گرگان میریزد، دیگر رود آب گرم که از سنگر گذشته وارد گرگان میشود و رود نوده و چقالی که فندرسک را مشروب کرده به گرگان متصل میگردد. طول گرگان 300 کیلومتر و عرض متوسطش قریب 15 متر و عمق آن نسبهً زیاد و هرساله مجرای آن عمیقتر میشود. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 72)
از جبال آلاداغ در حدود بجنورد سرچشمه گرفته به سمت مغرب جاری است و شعبات متعددی مانند جاجرم و پشت بسطام ضمیمه آن گردیده با پیچ و خم زیادی از کوه ها گذشته و از صحرای کوکلان و شهر قدیم گرگان و دشت ترکمن و شمال استرآباد میگذرد و دو شعبه شده یکی در خواجه نفس و دیگری در جنوب آن وارد خلیج استراباد میشود. شعبات مهم آن عبارت است از: رودمزدین که از جاجرم سرچشمه گرفته چمن کالپوش را مشروب میکند و رود کارولی به آن متصل گردیده در مشرق شهر گرگان به رود گرگان میریزد، دیگر رود آب گرم که از سنگر گذشته وارد گرگان میشود و رود نوده و چقالی که فندرسک را مشروب کرده به گرگان متصل میگردد. طول گرگان 300 کیلومتر و عرض متوسطش قریب 15 متر و عمق آن نسبهً زیاد و هرساله مجرای آن عمیقتر میشود. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 72)
زرنگار و اندودشده از زر. (ناظم الاطباء). چیزبه زراندوده که بر ظاهرش زر بود و بر باطنش چیزی دیگر. (آنندراج). ملمع. (دهار). زرنگار. مذهب. مزخرف. ذهیب. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : ماغ در آبگیر گشته روان راست چون کشتی است زراندود. رودکی. سیم زراندود گردد هرچه زو گیرد فروغ زر سیم اندود گردد هرچه زو اخگر شود. فرخی. ابوالقاسم رازی را دید بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران افکنده زراندود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365). و خلعت قاضی زرین و از آن دیگران زراندود. (تاریخ بیهقی). که آراید چه می گویی تو هر شب بدین نورسته نرگسها و زراندود پیکانها. ناصرخسرو. و بر تخت نشینی از سیم زراندود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 43). مسهای زراندودند ایشان تو مکن ترشی کز مس به چنین سرکه زنگار پدید آید. خاقانی. در چشم تو گر خوش بود این سقف زراندود در دیدۀ سودازدگان دامن سنگی است. صائب (ازآنندراج). توانگر فاسق کلوخ زراندود است و درویش صالح شاهد خاک آلود. (گلستان) ، به مجاز، زردرنگ. به رنگ زر. زرگون. زردفام: همه به تنبل و بند است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود. رودکی. مگر فراق ترا پیشه زرگری بوده ست که کرد دو رخ من زردفام و زراندود. فرخی. وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمان گون شد و اشکم شده چون پرونیا. عروضی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). همیشه تا که شود باد دشت مهرآگین همیشه تا که شود مهر کوه زراندود. مسعودسعد. چون نسیج سر تابوت زراندود رخید چون حلی بن تابوت دوتائید همه. خاقانی. در سپر ماه راند تیغ زراندود مهر بر کتف کوه دوخت دست سپیده غیار. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 182). ، به مجاز، بمعنی زربفت. بزربافته: بینی به آفتاب که برتافت بامداد بر خاک ره نسیج زراندود بار کرد. خاقانی. براه انتظار جلوه ات افکنده ام بیدل چو شمع از چهرۀ زرین خود فرش زراندودی. میرزابیدل (از آنندراج). ، به مجاز، قلب چون دینار زراندود و پشیز زراندود و جز اینها: وگر گفتار بی کردار داری چو زراندود دیناری به دیدار. ناصرخسرو. به فکر و قول و زبان یک نهاد باش و مباش به دل خلاف زبان چون پشیز زراندود. ناصرخسرو. سخن سنجی آمد ترازو بدست درست زراندود را می شکست. نظامی. سیاه سیم زراندود چون به بوته برند خلاف آن بدر آید که خلق پندارند. سعدی
زرنگار و اندودشده از زر. (ناظم الاطباء). چیزبه زراندوده که بر ظاهرش زر بود و بر باطنش چیزی دیگر. (آنندراج). ملمع. (دهار). زرنگار. مذهب. مزخرف. ذهیب. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : ماغ در آبگیر گشته روان راست چون کشتی است زراندود. رودکی. سیم زراندود گردد هرچه زو گیرد فروغ زر سیم اندود گردد هرچه زو اخگر شود. فرخی. ابوالقاسم رازی را دید بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران افکنده زراندود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365). و خلعت قاضی زرین و از آن دیگران زراندود. (تاریخ بیهقی). که آراید چه می گویی تو هر شب بدین نورسته نرگسها و زراندود پیکانها. ناصرخسرو. و بر تخت نشینی از سیم زراندود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 43). مسهای زراندودند ایشان تو مکن ترشی کز مس به چنین سرکه زنگار پدید آید. خاقانی. در چشم تو گر خوش بود این سقف زراندود در دیدۀ سودازدگان دامن سنگی است. صائب (ازآنندراج). توانگر فاسق کلوخ زراندود است و درویش صالح شاهد خاک آلود. (گلستان) ، به مجاز، زردرنگ. به رنگ زر. زرگون. زردفام: همه به تنبل و بند است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود. رودکی. مگر فراق ترا پیشه زرگری بوده ست که کرد دو رخ من زردفام و زراندود. فرخی. وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمان گون شد و اشکم شده چون پرونیا. عروضی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). همیشه تا که شود باد دشت مهرآگین همیشه تا که شود مهر کوه زراندود. مسعودسعد. چون نسیج سر تابوت زراندود رخید چون حلی بن تابوت دوتائید همه. خاقانی. در سپر ماه راند تیغ زراندود مهر بر کتف کوه دوخت دست سپیده غیار. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 182). ، به مجاز، بمعنی زربفت. بزربافته: بینی به آفتاب که برتافت بامداد بر خاک ره نسیج زراندود بار کرد. خاقانی. براه انتظار جلوه ات افکنده ام بیدل چو شمع از چهرۀ زرین خود فرش زراندودی. میرزابیدل (از آنندراج). ، به مجاز، قلب چون دینار زراندود و پشیز زراندود و جز اینها: وگر گفتار بی کردار داری چو زراندود دیناری به دیدار. ناصرخسرو. به فکر و قول و زبان یک نهاد باش و مباش به دل خلاف زبان چون پشیز زراندود. ناصرخسرو. سخن سنجی آمد ترازو بدست درست زراندود را می شکست. نظامی. سیاه سیم زراندود چون به بوته برند خلاف آن بدر آید که خلق پندارند. سعدی
دود کوره: پیری مرا بزرگری افکند ای شگفت بی گاه دود زردم و همواره سرف سرف، کسائی (از فرهنگ اسدی نخجوانی)، در لغت فرس اسدی چ مرحوم اقبال ص 245 از قول کسائی چنین آمده: بی گاه و دود زردم و هموار سرف سرف
دود کوره: پیری مرا بزرگری افکند ای شگفت بی گاه دود زردم و همواره سرف سرف، کسائی (از فرهنگ اسدی نخجوانی)، در لغت فرس اسدی چ مرحوم اقبال ص 245 از قول کسائی چنین آمده: بی گاه و دود زردم و هموار سرف سرف
کندرو. کند در رفتار. بطی ءالسیر: زیرا که فرودین سبک روتر بود و به گران روتر همی رسد. (التفهیم). رخت رها کن که گران رو کسی کز سبکی زود به منزل رسی. نظامی. و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114)
کندرو. کند در رفتار. بطی ءالسیر: زیرا که فرودین سبک روتر بود و به گران روتر همی رسد. (التفهیم). رخت رها کن که گران رو کسی کز سبکی زود به منزل رسی. نظامی. و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114)